معناشناسى و تفسير اجتهادى قرآن كريم از كجا آغاز مىشود و چه فرايندى را طى مىكند؟ اين مقال در پاسخ به اين پرسش بر آن است كه شناخت هستههاى اوليه معنا از واژگان جستجو مىشود كه موجِد متن آنها را گزينش نموده و پيام خود را در تركيب ساختارى عبارات ويژه جاى داده است. ملاحظه ويژگىهاى ادبى، دلالى و سياق تركيبى جمله، مرحلهاى ديگر است. نگاه پيوستارى به متن قرآن و نيز سنت معصوم عليهالسلام ، همچنين نظر داشت زمينه پيدايش متن و دانشهاى عصرى گام بعدى است. اينها همه فراهمكننده شرايط بيرونى معنا در ذهن خواننده متن و بازنمود اراده مؤلف، اقتضائات متن و زمينه معنايى و مانند اينهاست. اما اين انديشه و تدبّر خواننده و قدرت اجتهاد و تفقه دينى اوست كه به نوبه خود در چگونگى كشف معنا اثرگذار است و به عنوان آخرين گام در معناشناسى محسوب مىگردد.
متن، معنا، تفسير، زمينه، تدبّر.
عقلاى عالم، متون علمى، فلسفى و دينى را بازنمود ايدههاى درونى و خواستهاى قلبى پديدآورندگانشان مىدانند و با تفسير و تحليل آن متون به ديدگاهها و مقاصد صاحبانشان دست مىيازند.
از اين نظر، قرآن كريم نيز يك متن است كه منعكسكننده رهنمودهاى تعالىبخش خداوند بر انسان است. اين متن با وجود شيوايى و آسانيابى (دخان / 58)، از مخاطبهاى خويش تدبر مىطلبد؛ «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الاْءَلْبَابِ» (ص / 29 و ر.ك: محمد / 24؛ نساء / 82). مدلول التزامى اين دعوت آن است كه راهيابى به سطوح و لايههاى درونى اين كتاب بدون كاربَست ابزار انديشه و فعاليت فكرى ناممكن است.
از سوى ديگر، قرآن در عين اينكه يك متن محدود و درنهايتِ ايجاز است، مشتمل بر پايههاى اساسى باور دينى و آموزههاى رفتارى و سلوك معنوى و راهنماى انديشه و كردار آدمى در حركت و حيات معنوى است؛ «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانا لِكُلِّ شَيْءٍ» (نحل / 89). اما روشن است كه بهرهمندى از حقايق قرآن براى راهبرد زندگى ايمانى، مستلزم تلاش علمى روشمند، يعنى اجتهاد و اكتشاف معارف آن است كه در اصطلاح، تفسير ناميده مىشود. علامه طباطبايى(ره) مىنويسد: «تفسير، بيان معانى آيات قرآن و كشف مقصود (مراد) و مدلول (معناى مورد نظر) آنهاست» (طباطبايى، ج1، ص4).
اما پرسش آن است كه فهم يك متن چه سازوكارى دارد و از چه فرآيندى عبور مىكند؟ چنانكه معلوم است، متن، واقعيتى است كه صرفنظر از وجود مفسّر، وجود خارجى دارد و به وسيله پديدآورندهاى به ظهور پيوسته است؛ بدين روى، وقتى سخن از «تفسير متن» به ميان مىآيد، همزمان، با سه حقيقت متمايز و در عين حال مرتبط با هم مواجهيم: توليدكننده متن، كه پيدايش متن وابسته به اراده درونى اوست؛ خودِ متن و ويژگىها و اقتضائاتى كه به حسب قانونِ وضع و دلالتِ محاوره عقلايى داراست؛ و خواننده و مفسّر متن كه پديده نظريه تفسيرى، مستند به تلاش فكرى اوست.
هويت هستىشناسى هر متن، از جمله قرآن، مرهون دو مؤلفه معنا و محتوا از يك سو و ساختار و هندسه رويين، از سوى ديگر است. تركيب اين دو عنصر برخاسته از توانمندىهاى شخصىِ پديدآورنده هر اثر و در مورد قرآن، دستاورد وحى الهى است و از اين لحاظ، مفسّر هيچ نقشى در تحقق اين هويت ندارد؛ هر چند، از لحاظ غايتانكارى، وجودِ انسان و فلسفه حيات معنوى وى زمينهساز و داعى ايجاد وحى از سوى خداوند است.
با توجه به مطالب پيشگفته، معلوم گرديد كه مفسّر قرآن در فعل تفسيرى خود در جستوجوى كشف معانى و حقايقى است كه در متن قرآن وجود دارد، نه جعل، توليد و تحميل معناى ذهنى خود بر متن؛ اما اين مسأله جدّى است كه در معناشناسى يك متن، بايد ميان سطوح مختلف معنايى آن تمايز نهاد و براى دريافت معناى هر سطح، ابزار مناسب آن را به كار گرفت.
نخستين سطح در معناشناسىِ هر متن، شناخت معناى مفردات و واژگان آن است. قرآن به لغت عربى و در روزگارى معيّن نازل شده است؛ «وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ.... بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ» (شعراء / 195)؛ بنابراين لازم است الفاظ قرآن كريم را برابر مفاد لغت عربى معنا نمود.
نكته درخور تأكيد آن است كه با توجه به تحولاتى كه ممكن است با گذشت زمان در معناى واژهها رخ دهد، ناگزير بايد با تفحص در منابع فرهنگى، لغوى و نظم و نثر عربِ عصر نزول و شناخت فرهنگ رايج زبانِ مردمان جاهليت، معناى واژهها در عصر نزول قرآن را شناسايى كرد تا معانى مستحدثه كه در اثر تطور دلالتِ الفاظ و جملهها در جريان تحولات فرهنگى و اجتماعى پديد مىآيند، موجب گمراهى انسان نگردند.
بازشناسى ريشه و بُنِ واژهها، شناخت هيئت و اشكال گوناگون و تفاوتهاى معنايى كه اشتقاقات مختلف پديد مىآورد و علم صرف در زبانشناسى عهدهدار آن است، از نكات قابل توجه در اين مرحله است. همچنان كه هوشمندى در تشخيص معنا در مشترك لفظى و مشترك معنوى و حقايق خاص قرآنى كه در اثر بسامدهاى مكرر، وضع تعيّنى و عرف ويژه قرآنى گرفتهاند، حايز اهميت بسيار است. افزون بر اينكه پارهاى از واژگان قرآنى داراى مصاديق مختلف مادى و غيرمادى است، بدون آنكه معنا متفاوت باشد و استعمال لفظ در بيش از يك معنا تلقى شود. با اين وصف، از جمله نكات مؤثر در دريافت معناى دقيق واژههاى قرآنى استقصاى موارد كاربرد آن واژه در قرآن است. به تعبير يكى از قرآنپژوهان معاصر، غفلت از اين نكته منشأ خطاى برخى شده است. آنها كلمه «اجتنبوه» (مائده / 9) را كه در فضاى نهى از خمر بيان شده است، دال بر تحريم قطعى ندانستهاند. اين در حالى است كه با تتبع مشتقات كلمه «اجتناب» در قرآن معلوم مىگردد كه اين واژه در قرآن قرين شرك و محرّمات كبيره است.
«فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاْءَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (حج / 30)؛ «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنْ اُعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (نحل / 36)؛ «وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمْ الْبُشْرَى» (زمر / 17)؛ «وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ» (شورى / 37)؛ «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ» (نساء / 31)؛ «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ» (نجم / 32).
از موارد استعمال اين كلمه در قرآن معلوم مىشود كه بهرغم ادعاى مورد اشاره، اين واژه از لحاظ دلالت بر منع، صريحتر از كلمه «تحريم» است؛ زيرا تحريم، منع فعل را مىرساند، ولى اجتناب، نزديك شدن به فعل را نيز ممنوع مىكند و از اين لحاظ، مشابه «وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً» (اسراء / 32) است (قرضاوى، ص76).
هر متن برخوردار از يك گفتمان و محاوره با مخاطب خويش است. زبان متن ترجمان پيام متكلم و جانشين وى است. گفتمان عرف عقلا در درون چارچوبها و قواعد معين دلالى(2) به تفهيم و تفاهم مىپردازد و روىبرتافتن از هنجارهاى(3) ارتكازى عقلا در محاورات متعارف مردود است.
قرآن كريم نيز متن رساناى پيام خداوند است. گوينده اين متن براى هدايت انسان از ابزار كلام سود جسته، مقاصد خويش را در قالب محاوره عقلايى به بشر رسانده است. بدينسبب شرط لازم در راهيافتن به معانى جملهها و گزارههاى قرآنى، آگاهى و بهرهگيرى از قوانين محاوره عقلايى است.
پايينترين سطح از قوانين زبانىِ محاوره، نحوشناسى جملههاى قرآن است؛ زيرا تفاوت حركتها و اعراب كلمهها منشأ تفاوت و تغاير معناى جملهها مىشود و هر يك از عناوين علم نحو تأثير خاصى را در معناى جمله مىگذارد. بدينروى شناخت مبتدا، خبر، فاعل، مفعول، صفت، ظرف، حال، معرفه، نكره و... در چگونگى معناشناسى جمله مؤثر است.
چنانكه مىدانيم، كاربرد الفاظ در تركيب جملات داراى گسترهاى فراختر از محدوده معانى وضعى است. همچنان كه به ضرورت وسعت معنا و تنگناى الفاظ و يا به انگيزه آرايش كلام به محسّنات لفظى و معنوى، بهكار بردن آرايههاى ادبى چون مجاز، كنايه و استعاره، ايجاز و اطناب، تقديم و تأخير و مانند اينها در محاورات كلامى، امرى متداول است.
قرآن كريم به دليل وسعت قلمرو معنايى و محدوديت متن، از اين نظر سرشار از فنون ادبى و آرايههاى كلامى است و كسى كه مىخواهد در كار تفسير قرآن برآيد، بايد از دانش معانى بيان و زيبايىشناسى ادبى برخوردار باشد تا بر دقايق جملههاى قرآن واقف گردد (سيوطى، نوع 77).
سخن، مجموعهاى از نشانهها(4) و دالّ بر معنايى است كه در درون ذهن و جان متكلم وجود دارد. البته دال، هميشه يك واژه نيست و يك تابلو يا يك تصوير نيز نوعى نشانه و دال است؛ اما زبان رايج در ميان عموم عقلا، بيش از هر چيز از نشانههاى آوايى و واژگانى بهره مىگيرد. در هر نشانه سه عنصر وجود دارد: دال يا نشانه، مدلول يا معنا، و رابطه ميان آن دو، كه دلالت (انتقال ذهن از چيزى به چيز ديگر) نام دارد.
دلالت كلامى از ميان سه نوع دلالت عقلى، طبعى و وضعى، از نوع دلالت وضعى است. چگونگى دلالت دال بر مدلول كلامى نيز سه نوع است: دلالت مطابقى (دلالت لفظ بر تمام معناى موضوعله)، دلالت تضمنى (دلالت لفظ بر جزء معناى موضوعله) و دلالت التزامى (دلالت لفظ بر خارج معناى موضوعله كه تصور معناى موضوعله با تصور آن معنا نوعى تلازم دارد).
با نگاهى ديگر، دلالت كلام گاه منطوقى است، يعنى معنايى كه اصالتا يا تبعا لفظ بر آن دلالت دارد؛ و گاه مفهومى است (خراسانى، ج1، ص300 و خويى، ج5، ص54)، يعنى معنايى كه لازمه عقلى، عرفى و يا عادى معناى منطوقى است. دلالت مفهومى ممكن است به صورت مفهوم موافقت (با مدلول منطوقى) باشد كه در اصطلاح، فحواى خطاب نيز نام دارد؛ چون: «فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ» (بقره / 233)، كه مدلولش آن است كه نبايد پدر و مادر را آزرد؛ نيز ممكن است مفهوم مخالفت باشد، يعنى دلالتى كه مخالف حكم منطوق است؛ چون: مفهوم صفت، شرط، حال، ظرف و مانند آن.
جز اقسام نامبرده، در كتابهاى اصول عامه و شيعه، از اقسام ديگرى از دلالت، مانند دلالت اقتضا،(5) تنبيه،(6) اشاره(7) و لوازم بيّن(8) و جز اينها نيز ياد شده است. در اينكه آيا اقسام دلالتهاى يادشده همه از قبيل دلالت لفظىِ كلام است يا نه، اندكى محل تأمل است. ميرزاى قمى(ره) در قوانين، پس از تقسيم مدلول كلام به دو قسمِ منطوق و مفهوم، منطوق را به صريح و غيرصريح تقسيم نموده، مدلول مطابقى و نيز تضمنى را، به مسامحه، از اقسام منطوق صريح و مدلول التزامى را كه دلالت اقتضا، اشاره و تنبيه را نيز در آن جاى داده، منطوق غيرصريح دانسته است (ميرزاى قمى، ص167).
از ميان اقسام ياد شده گمان مىرود كه دلالت اشاره و نيز لازم بيّنِ به معناى اعم، مانند وجوب مقدمه، دلالت عقلى و باقى از قبيل دلالت لفظى كلام باشد.
بالاخره آنكه، سخن يك ظهور تصورى و دلالت استعمالى دارد و يك ظهور تصديقى و دلالت جدّى كه همان مراد واقعى گوينده است. به هر روى احراز ظهور و كشف مراد واقعى گوينده دو مقوله مهم است كه هر يك قواعد خود را دارد.
با توجه به نكات ياد شده معلوم گرديد كه در مرحله معناشناسىِ تركيبى جملهها و گزارههاى قرآن كريم، افزون بر نحوشناسى و توجه به ويژگىهاى ادبى جملهها، توجه وافى به نوع و چگونگى و حدود دلالت، از امور اجتنابناپذير است و غفلت از آنها منشأ دورى از مقصود گوينده است.
اين مطلب در جاى خود يك اصل عقلايى در گفتمان متعارف بشرى است كه در تحليل، تفسير و معناشناسىِ يك متن، نوشتار يا گفتار يك انديشمند، فضاى كلى و آهنگ سخن وى را مورد عنايت قرار مىدهند و با توجه به آن جهتگيرىِ محورى، از ميان معانىِ نهفته و محتمل در كلام، احراز ظهور مىكنند و در پرتو تناسب سياق كلام، مراد وى را بازشناسى مىنمايند.
بر همين اساس، از جمله نكات كاربردى در سطح معناشناسىِ آيات قرآن، در نظرگرفتن سياق آيه در سوره و سياق جمله در جايگاه خود در آيه است. زركشى در اهميت اين اصل مىنويسد: دلالتِ سياق بزرگترين راهنما براى دستيابى به مراد متكلم است و هركس آن را ناديده انگارد، بر خطا رفته است. چنان كه در آيه شريفه «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» (دخان / 49) سياق نشان مىدهد كه منظور از عبارت «عزيز الكريم»، تحقير و ذلت است (زركشى، ج2، ص3035).
پيش از اين گفته شد كه وجود مصداقهاى گوناگون براى يك واژه، اشتراك لفظى و كاربرد مجازى، امورى متداول در زبان است و قرآن نيز اين ويژگىها را دارد؛ از اينرو، سياقْ اين نقش را ايفا مىكند كه در اين موارد كدام مصداق مراد است و يا كدام معنا مقصود است و آيا كاربرد مجازى مورد نظر است، يا حقيقى؛ به طور مثال، تعبير «كتاب» در قرآن داراى مصداقهاى متعددى چون مطلق كتابهاى آسمانى،(9) تورات،(10) انجيل،(11) قرآن،(12) هر نوع نوشته،(13) لوح محفوظ،(14) نامه اعمال انسان(15) و جز اينهاست؛ و سياق به ما نشان مىدهد كه در كدام آيه، كدام مصداق موردنظر است.
البته اين پرسش به نوبه خود جدى و در خور يك مقاله مستقل است كه «سياق چيست و حدود دلالت آن كدام است؟» و در اينجا تنها به تعريفى كه شهيد صدر از سياق ارائه نموده بسنده مىكنيم، هر چند ممكن است اين رهيافت به نوبه خود مجال مناقشه داشته باشد؛ «مقصود ما از سياق هر نوع دليل ديگرى است كه به الفاظ و عباراتى كه مىخواهيم آن را بفهميم، پيوند خورده است. خواه از مقوله لفظى باشد، مانند واژگان ديگرى كه با عبارت ما يك سخن پيوسته را تشكيل مىدهد؛ يا قرينه حالى، چون اوضاع و احوال و شرايط وقوع سخن باشد و در موضوع كلام، نوعى رهنمود داشته باشد» (حلقة الاولى، ص103).
به هر روى دانشمندان اسلامى توجه به سياق كلام را در تفسير جملهها و آيات قرآن كريم يك اصل دانستهاند. يكى از انديشمندان معاصر در اين زمينه مىنويسد: «بايد خيلى دقت كنيم وقتى مىخواهيم آيهاى را زير موضوعى و عنوانى قرار دهيم، آيات قبل و بعد را هم در نظر بگيريم و اگر احتمال مىدهيم كه در آيات قبل و بعد قرينهاى وجود دارد، آن را هم ذكر كنيم... تا موقع مراجعه به آيه، آن قراين كلامى مورد غفلت واقع نشود» (مصباح يزدى، ج1، ص10).
همينطور دانشمند متقدم، طبرى، با تأكيد براصل سياق مىنويسد: «گرداندن كلام از سياق آن روا نيست، مگر آنكه دليل معتبرى، همانند دلالت ظاهر قرآن، يا روايتى از پيامبر، داشته باشيم؛ در غير اين صورت بايد سياق را اخذ كنيم» (مالكى، ص146، نقل از تفسير طبرى، ج9، ص282).
از برخى تعبيرات علامه طباطبايى(ره) نيز استفاده مىشود كه دلالت سياق را بر ظاهر ترجيح مىدهند و روايت را بر اساس آن تأويل مىكنند (طباطبايى، ج17، ص9).
علىرغم اينكه آيات و سورههاى قرآن، به ظاهر پراكنده و هر يك مشتمل بر موضوعات متفاوت است، اين حقيقت در جاى خود محرز است كه با توجه به استناد قرآن به علم احاطىِ خداوند و حكمت و هدفدارىِ پديدآورنده، متن قرآن داراى همگرايىِ موضوعى و محتوايى در راستاى هدف آموزشى و تربيتى است و عناصر محتوايى قرآن، همانند اجزاى يك ساختمان، به هم پيوسته و ناظر بر يكديگر است. با توجه به اصل ياد شده، اين سؤال پيش مىآيد كه ما چه وقت و چگونه مىتوانيم يك ديدگاه را به قرآن نسبت دهيم؟ به عبارت ديگر، چه وقت ما مىتوانيم در موضوعى از موضوعاتِ طرح شده در قرآن، به يك نظريه روشن و نهايى دست يابيم؟ و به ديگر سخن، آيا ما مىتوانيم در مواجهه با قرآن به يك سلسله نظريههاى روشن در مسائل كليدى مرتبط با حيات انسان برسيم؟ آيا مىتوان در معناشناسى قرآن به سطحى از شناخت معنا دست يافت كه درباره جهان، خدا، انسان، معنا و مفهوم زندگى، فلسفه حيات، ايدهآلهاى مطلوب و راه چگونه زيستن، انحاى گوناگون تعامل رفتارى درست در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى انسان و مانند اينها به چشماندازى واضح برسيم؟ اگر اين امر ميسور است، راهكار آن چيست؟
با توجه به پيشانگارههاى مدلّلِ جهانشناختىِ توحيدى كه پديدآورنده قرآن را خداى حكيم و عالِم مىداند، همچنين، لحاظ مبناى متنشناختى قرآن و اذعان به معانى معيّن مركزى متن و نيز، باور به توانمندى انسان در كشف حقيقت، از جمله حقايق و معارف قرآن، بىگمان ظرفيت بشرى قابليت دريافت اصول معارف قرآن و محكمات ترديدناپذير آموزههاى آن را دارد.
1.1.3. همپوشى متن: همانطور كه پيش از اين بيان شد، قوانين وضع و دلالت، مبناى مفاهمه اجتماعى و تعامل گفتمانى در تشخيص معنا و معنادارى است.(16) اكنون بايد افزود كه با توجه به تنوع گستره كاربرد و معانى كاربردى كلمات، مفسرِ يك متن بايد مرزهاى مشترك سمانتيك و هرمنوتيك را بازشناسد و مورد توجه قرار دهد. هر واژه در زبان، يك معناى دلالى وضعى دارد؛ اما همان واژه وقتى در جملهاى خاص و درون يك متن قرار مىگيرد، آن متن پوششى بر آن معناى وضعى مىگذارد (معنا در متن) و از تركيب معناى اضافى، كه دستاوردِ همپوشىِ متن است، و معناى مطلق، مفهوم غايى آن واژه به دست مىآيد. اين اصل، همان تفسير متن با استمداد از خود متن است.
البته در اينجا اين سؤال جدّى مطرح است كه آيا اساسا يك متن مىتواند خود را تفسير كند يا نه؟ برخى هرمنوتيستها بر اين نظرند كه نمىتوان يك متن را توسط خود آن معنا كرد، بلكه راه استخراج معناى يك متن را بايد در بيرون از آن جست، اما اين نظر دليل قابل پذيرشى ندارد. در برابر اين نظر، ديدگاه ديگرى وجود دارد كه قايل است تمامى متون مىتوانند خود را تفسير كنند و اين اصل اختصاص به متن خاصى ندارد و بالاخره، نگاه سوّمى وجود دارد كه مىگويد برخى از متون مىتوانند خودشان را تفسير كنند.
البته اينكه چه متونى مىتوانند خود را تفسير كنند و تفاوت آنها با متونى كه نمىتوانند خود را تفسير كنند چيست، نيازمند بررسى و تأمل است. مىتوان گفت: اگر متنى خود را نور و كتاب روشن دانست (نساء / 176) و دعوى كمال و جاودانگى و هدايت تمامى مردم را داشت و به تحدى همگان را در پوشش دعوت خويش قرارداد و خود را تجلّى علم الهى (هود / 14) و قول فصل (طارق / 14) معرفى كرد، به دلالت التزامى، چنين متنى مىتواند خود را تفسير كند.
اين برداشت در مورد قرآن، باور تمامى فرق اسلامى است و به قاعده روايت «فان القرآن يفسّر بعضه بعضا» (مجلسى، ج75، ص27)، ناظر به اصل ياد شده است. همينطور به احتمال زياد، روايت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله «انّ القرآن لمينزل ليكذب بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعضٍ» (سيوطى، ج2، ص5) و سخن حضرت على عليهالسلام «كتاب الله ينطق بعضه ببعضٍ و يشهد بعضه على بعضٍ» (نهجالبلاغه، خطبه 133)، نيز روشگذار همين موضوع است.
در پرتو اين نگاه، با آنكه آيات قرآن، در مدت زمانى قريب به بيست و چند سال، نزول تدريجى يافت، اما چون مبدأ اين متن مقدس علم مطلق خداوند است (رك: فرقان / 6 و نساء / 166)، قرآن يك متن منسجم است كه تمامى اجزاى آن نسبت به يكديگر همگرايى و ارتباط معنايى دارند، از اينرو و به دليل عدم امكان غفلت و فراموشى در گوينده قرآن، اين اصل عقلايى در مورد قرآن قابل بازيابى است كه صرفنظر از فرايند پيشگفته، معناشناسىِ متناظر و كشف ديدگاه وحيانى در مفهومى از مفاهيم قرآنى، بدون لحاظ بخشهاى مفسّر ديگر، تلاشى ناكام است (مطهرى، ج2ـ1، ص21؛ ج3، ص133؛ ج9، ص234).
در معناشناسى متناظر، از جمله روشهاى اساسى، استفاده از «الگوهاى درونمتنى» است. اينك مىكوشيم تا به قدر ظرفيت اين نوشتار، اين مدل و عناصر تشكيلدهنده و نتايج آن را توضيح دهيم. بر اساس اين مدل، در اين مرحله تلاش مىشود به هدف كشف ديدگاه و چشمانداز قرآن در هر يك از موضوعات و عناوين مطرح در قرآن، چون: علم، عقل، ايمان، دنيا، آخرت و... به تدريج به سوى بازيابى معناى مورد نظر پيش برويم.
به طور نمونه، براى شناخت نظر قرآن درباب ايمان، پس از جستوجوى مفهومشناسى لغوى و كاربردهاى آن در فرهنگ عرب پيش از قرآن، كاربردهاى قرآنىِ اين واژه و مشتقات آن را مورد مطالعه و تجزيه و تحليل قرار مىدهيم. سپس از گروههاى مختلفِ گزارهها و جملههاى قرآنى مؤلفهها و عناصرى را به دست مىآوريم.
1) از برخى تعبيرها استفاده مىشود كه ايمان، هر چه هست، ذومراتب و زيادشدنى است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ...» (نساء/ 136) و «قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» (بقره / 260).
2) در برخى تعبيرها عوامل و منشأهاى ازدياد ايمان مورد توجه قرار گرفته است: «وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانا» (احزاب / 22).
3) از برخى گزارهها برمىآيد كه ايمان حقيقتى درونى و نوعى سرسپردگى قلبى است: «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّا للّهِِ» (بقره / 165)؛ «إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِيمَانِ» (نحل / 106) و «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ» (يوسف / 106).
4) از برخى گزارهها استفاده مىشود كه ايمان امرى اختيارى است: «وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاَآمَنَ مَنْ فِي الاْءَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعا» (يونس / 99).
5) اظهار ايمان و فقدان واقعيت ايمان از برخى آيات قرآن استفاده مىشود: «وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الاْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ» (بقره / 8) و يا «وَإِذَا جَاءُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا يَكْتُمُونَ» (مائده / 61).
6) در بخش نسبتا پربسامد آيات مربوط به ماده ايمان، از عوارض و لوازم ايمان سخن به ميان آمده است و هويت ايمان متوقف بر پايبندى به اين لوازم و قيود است. نمونههايى از اين دسته آيات را ملاحظه مىكنيم: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَنُ وُدّا» (مريم / 96)؛ «إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحا فَأُوْلَئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ» (سبأ / 37)؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا» (آلعمران / 200)؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ للّهِِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ» (مائده / 8)؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ» (العمران / 149)؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ» (نساء / 29)؛ «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ» (عنكبوت / 2) و «وَلِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ» (آلعمران، 141).
7. و بالاخره در پارهاى ديگر از گزارههاى مربوط به ايمان، آثار و نتايج فراگير دنيوى و اخروى ايمان مطرح گرديده است: «إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الاْءَشْهَادُ» (غافر / 51)؛ «إِنَّ اللّهَ يُدَافِعُ عَنْ الَّذِينَ آمَنُوا» (حج / 38). و عناصر بسيار ديگرى وجود دارد، چون متعلق ايمان (تصديق ماجاء به النبى(ص) و...) انواع ايمان، ايمان و معرفت و... كه براى پرهيز از تطويل، دامن سخن را كوتاه مىكنيم. هر يك از اين گزارهها دربردارنده عناصر و مؤلفههايى است. با بررسى و پژوهش بر روى هر يك از اين مؤلفهها، يك انگاره ذهنى و طيف معنايى خاصى فراهم مىآيد كه اين مؤلفهها بر آنها صدق مىكند.
به احتمال بسيار زياد، ارجاعات مضمونى ـ تحليلى علامه طباطبايى(ره) در تفسير الميزان مبتنى بر همين روش است. ايشان با اتكا بر خود قرآن و انگارههاى درونمتنى، مفاهيم قرآن را كشف و معناشناسى مىنمايد. از برخى عبارات ايشان معلوم مىشود كه «جرى و انطباق» ايشان هم در همين راستا قرار دارد. ايشان مفهوم جرى را چنين توضيح مىدهد: «نظر به اينكه قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى، در غايب مانند حاضر جارى است و به آينده و گذشته مانند حال منطبق مىشود؛ مثلاً تكاليفى كه در برخى آيات، در شرايط خاصى براى مؤمنين زمان نزول بار مىشوند، براى مؤمنانى كه پس از عصر نزول داراى همان شرايط هستند نيز، بىكم و كاست، بار خواهند بود. بعضى از روايات، بطن قرآن، يعنى انطباق قرآن را به مواردى كه به واسطه تحليل به وجود آمدهاند، از قبيل جرى مىشمارد (طباطبايى، ج3، ص67).
اما حقيقت آن است كه ارجاع آيات قرآن به يكديگر در روايات تفسيرىِ پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم عليهمالسلام نمونههاى بسيارى دارد. همينطور روايات تفسيرىِ صحابه و تابعين نشاندهنده اين روش از تفسير قرآن است.
پس از عهد تدوين نيز آثارى ويژه درباره تفسير قرآن به كمك مضمونهاى درونمتنى قرآن تحرير يافت؛ بهطور نمونه، مىتوان از وجوه القرآن مقاتل نام برد. سيوطى مىنويسد: «قديمترين تصنيف به اين نام، اثر مقاتل بن سليمان بلخى (150ه) است كه در آن، الفاظ مشترك و داراى معانى متعدد، چون نور، هدايت، مودّت و... استخراج شده است (سيوطى، ج1، باب 39 و پلنويا، ص89).
همانطور كه پيش از اين بيان شد، در قرآن، آموزهها و گزارههاى قرآنى در بازنمود معانى بر دو گروه تقسيم مىشوند: دستهاى از آيات در چگونگى ارائه معانى خود، موصوف به محكماتاند و دستهاى ديگر از آنها متشابهاند. هر يك از اين دو دسته آيات ويژگى خاصى دارند. در ويژگى محكمات اين عنصر مورد تأكيد واقع شده است كه آنها «امالكتاب» هستند؛ همچنان كه در بيان ويژگى متشابهات، اين نكته مورد هشدار است كه «دستآويز دلمريضان» واقع مىشوند (آلعمران / 7).
قدر مسلّم و مناقشهناپذير اين آموزه در بُعد سلبى، آن است كه نمىتوان مفهوم ظاهرى آيات متشابه را مراد خداوند دانست. تعبيراتى چون «وَأَضَلَّهُ اللّهُ عَلَى عِلْمٍ» (جاثيه / 23)؛ «وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ» (نساء / 171)؛ «وَيُحَذِّرُكُمْ اللّهُ نَفْسَهُ» (آلعمران / 28)؛ «وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» (طه / 121) و مانند اينها را نمىتوان به تنهايى و بدون ارجاع و انضمام به محكمات اخذ نمود.
در بُعد ايجابى، يعنى نقش چهرهگشايى و راززدايى محكمات نسبت به متشابهات نيز، با توجه به «امّالكتاب» ناميده شدن محكمات، كه مرجع بودن و اصل بودن را مىرساند و بيان وصف «راسخ در علم» كه مُشعر بر عليت است، اين نتيجه به دست مىآيد كه محكماتِ كتاب، قرينه و مأخذ بسيار مهم در رفع تشابه است. به همين خاطر، قرآنپژوه انديشمند، طبرسى، پس از پذيرش ديدگاه فهمپذيرى متشابهات در سايه محكمات و نقل روايت امام باقر(ع) كه فرمودند: «كان رسول الله افضل الراسخين فى العلم قدعلم جميع ما انزل الله عليه من التأويل و التنزيل و ما كان الله لينزل شيئا لميعلمه تأويله، هو و اوصياؤه من بعده يعلمونه كلّه» مىنويسد: «از مؤيدهاى اين برداشت آن است كه صحابه و تابعين بر تفسير تمامى آيات قرآن اتفاق دارند و كسى از آنان را سراغ نداريم كه به بهانه متشابه بودن، از تفسير آيهاى درگذرد. ابنعباس مىگفت: من از راسخان در علمم» (طبرسى، ج2ـ1، ص701).
چنانكه مىدانيم، برخى از آيات قرآن كريم عمومات و اطلاقاتى دارند كه در آيات ديگر تخصيص و تقييد خورده است. همين طور وقوع نسخِ حكمِ برخى آيات توسط آياتى ديگر نيز فىالجمله قطعى است. هر يك از عموم و اطلاق عبارتاند از استغراق و فراگيرى همه افراد و مصاديقشان، لكن با اين تفاوت كه عام، جميع افراد تحت پوشش خود را به صورت عطف به «و» در برمىگيرد؛ چنانكه «اكرم كلّ عالم» يعنى: اكرم هذا العالم و ذاك العالم و ذاك العالم و... ؛ ولى مطلق، تمامى مصاديق خود را به صورت عطف به «أو» تحت پوشش قرار مىدهد؛ چنانكه «أعتق رقبةً» يعنى: أعتق هذه الرقبة، أو تلك الرقبة، أو تلك الرقبة (خراسانى، ج1، ص332).
بدون ترديد عمومات و اطلاقات قرآن اختصاص به قلمرو احكام ندارد، بلكه افزون بر آموزهها و احكام فردى و اجتماعىِ قرآن، حوزه وسيعتر معارف گوناگون اعتقادى را نيز فرامىگيرد؛ از اينرو، براى دستيابى به مراد جدّى خداوند، در تمامى اين عرصهها نمىتوان به ظهور ابتدايى عمومات و اطلاقات اكتفا كرد، بلكه بايد از آيات ديگر كه قلمرو معناى اينها را تبيين و تحديد مىنمايد، تفحص و جستوجو نمود.
همانطور كه تحديد حكمِ عام و تقييد حكم مطلق (اعم از احكام تكليفى يا پيامهاى اعتقادى و معارفى) نسبت به برخى افراد، امرى ضرورى است، توجه به دفع يك حكم تشريعى از سوى شارع، كه به حسب ظاهر اقتضاى استمرار دارد، و جاىگزينى آن به حكمى ديگر نيز، در فهم مراد جدّىِ آيات ناسخ و منسوخ ضرورى است.
قرآن در پرداختن به موضوعات، همه جوانب يك موضوع را يكجا و به يكباره بيان نكرده، بلكه بنا به مصالح تربيتى و هدايتى، در هر مناسبتى زاويهاى از آن موضوع را بيان كرده است. در اينجا، نگاه بريده و غيرناظرِ آيات به يكديگر، گاه منشأ ابهام، بلكه سؤال جدّى و منشأ سوء برداشت مىگردد و گمان ناسازوارى قرآن را در ذهنهاى محدودبين پديد مىآورد.
بهطور نمونه، قرآن در غيبآگاهى پيامبرانه، گاه تعبيرى به ظاهر نفىكننده دارد: «وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنْ الْخَيْرِ» (اعراف / 188) و در عين حال، برخى آيات، نهانآگاهى پيامبران را گوشزد مىنمايند: «وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ» (آلعمران / 49) و «وَقُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ» (توبه /105).
طبيعى است كه در اينجا فقدان يك نگرش همهجانبه و فراگير به قرآن، وسوسهانگيز و خطاساز انديشه خواهد بود. در اينجاست كه بزرگان استوارانديش با نگاهى فراگير به تبيين اين معضل مىپردازند. استاد مطهرى در حل اين تعارض بدوى با استناد به آيات 25ـ27 سوره جن موضوع را چنين تبيين مىنمايد: به حسب مفاد اين آيات، غيبآگاهى پيامبران بدون ارتضاى الهى نفى مىشود، لكن در فرض ارتضاى خداوند، چنين علمى در پرتو افاضه الهى اثبات مىگردد. پس آنچه نفى مىشود (علم مستقل)، غير از آن چيزى است كه اثبات مىشود (علم تبعى).
همانطور كه در خلال مباحث گذشته ديديم، فرستنده قرآن تنها به فرستادن قرآن در ميان مردم اكتفا نكرده و آنها را در تعامل با كتاب خويش بلاتكليف باقى نگذاشته، بلكه آيين بهرهگيرى از اين متن زندگىساز را نيز در پيش روى انسانها قرار داده است.
به اتفاق نظر فريقين، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به غير از ابلاغ وحى قرآنى بر مردم، رسالت تبيين معانى قرآن و تشريح فرايض و سنن آن را نيز بر عهده داشتند. قرآن كريم درباره اين مسئوليت مىفرمايد: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» (نحل / 44). همانگونه كه پيداست اين آيه به نوبه خود يك اصل كليدى و هرمنوتيكى در فهم قرآن را در اختيار قرآنپژوهان قرار مىدهد (طباطبايى، ج12، ص261). مفاد اين آيه آن است كه در فرايند معناشناسى قرآن، همان طور كه استمداد از قراين درونى قرآن امرى ضرورى است، بهرهگيرى از تبيين پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نيز، كه كانون وحى تشريعى است، اجتنابناپذير است.
افزون بر اين، به حسب روايتى كه تقريبا متواتر ميان فريقين است، سنت عترت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم عليهمالسلام كه مؤيد به «وحى تسديد»اند نيز برخوردار از همان اعتبار سنت پيامبر است. «ايها الناس انما انا بشر اوشك ان ادعى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين، الثقل الاكبر والثقل الاصغر، الثقل الاكبر كتاب الله تعالى، حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بيتى، ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض؛ فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فلاتسبقوهم فتهلكوا، و لاتعلموهم فانهم اعلم منكم» (متقى هندى، ج1، ص44).
البته تمايز ميان سنتِ مأثور در مقايسه با چهرهگشايى آيات در پرتو همديگر، از اين لحاظ درخور توجه است كه سنت از نظر سند داراى اعتبارات گوناگون است. دستهاى از روايات از نظر سند متواتر به شمار مىآيند، پارهاى ديگر رواياتِ غيرمتواتر لكن محفوف به قرينهاند و دسته سومى از روايات نيز خبر واحدند. اخبار گروه اول در توضيح و گوياسازىِ معانى آيات، خواه در موضوعات اعتقادى و تبيين انديشههاى بنيادى دينى و يا موضوعات تاريخى و شرح قوانين و سنن تكوينى و تشريعى، همانند عقل بيّن و مفاهيم صريح قرآن، نقش اساسى دارند و تعيينكننده معنا محسوب مىشوند؛ اما اخبار تفسيرىِ محفوف به قرينه و نيز اخبار آحاد، در شرح تكاليف و وظايف عملى داراى نقش تعيينكننده و حجتاند، اما در قلمرو باورهاى پايه، جهانبينى، انسانشناسى، پيامبرشناسى و امامت و معارفى از اين دست، محل تأمل و دقت است.
از سوى ديگر، بازكاوى نقشهاى گوناگون و كاركردهاى متفاوت سنت مأثور در شرح و گوياسازى آيات، خود موضوعى درخور پژوهش است. بخشى از رواياتِ ناظر به قرآن در واقع رهيافت معرفت معصومانه پيشوايان برگزيده پروردگار از شعاع حقايق قرآنى است كه به منظور دفع ابهام و ارتقاى آگاهى قرآنى امت به شرح و تفسير آيات پرداخته و به نوبه خود داراى گونههاى مختلف است. عمرو بن عبيد معتزلى از امام باقر(ع) معناى آيه «أَوَلَمْ يَرَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضَ كَانَتَا رَتْقا فَفَتَقْنَاهُمَا» (انبياء / 30) را پرسيد. امام فرمودند: آسمان بسته بود و باران نمىباريد و زمين بسته بود و گياهى نمىروياند. بار ديگر پرسيد: مرا از معناى اين سخن خداى عزوجل «وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى» (طه / 81) آگاه فرما كه غضب خدا چيست؟ امام فرمود: غضب خدا عذاب اوست. اى عمرو! هر كس گمان كند چيزى خدا را دگرگون مىكند، در واقع كافر شده است (مجلسى، ج4، ص67).
نقش بخش ديگرى از روايات مأثور در ارتباط با قرآن كريم، شرح مفاهيم باطنى و ژرفاهاى نهانى آيات قرآن به گونههاى مختلف است. تأويل در مفهوم به سطح آوردن معانىِ عميق آيات، كه در اثر شرايط روحى و آگاهى درونى فراهم مىآيد، هرگز نفىكننده معناى ظاهرى نيست، بلكه در طول معناى ظاهر و نوعى دلالت التزامى غيربيّن است.
و بالاخره آنكه احتمالاً مىتوان گفت مهمترين نقش سنت بُعد روشگذارى و قاعدهسازى آن است. اين نقش با كليددهى به مردم، چگونگى تعامل با قرآن و شيوه بهرهگيرى از معارف قرآن را به آنان مىآموزد، تا مردم خود در پرتو راه و رسم درست، به معناى آيات دست يابند. اهتمام آن نخبگان مينوى بيش از هر چيز آن بود كه به انسانها گوشزد نمايند كه صفاى نفس و معرفت ذواضلاع درونى و بيرونى دو سررشته گوهرين در تقرب به كرانههاى بىپايان قرآنى است.
قرآن كتاب تربيت و هدايت براى فرد و اجتماع انسانى است كه در عصرى ويژه از تاريخ حيات بشر ظهور يافت؛ بنابراين، قرآن ناظر بر واقعيتهاى موجود در جامعه بشر و به منظور سامانمند كردن زندگى مخاطبهاى عصر نزول و روزگاران ديگر و حركت آنان به سوى يك آرمان والا و وضع مطلوب نازل گرديد. يكسوى اين ظرف به فرهنگ، عقايد، آداب و عادات جاهليت بازمىگردد و سوى ديگر آن به روزگار بعثت و دوران بيست و چندساله نبوت پيامبر اكرم(ص) و رخدادها و فراز و فرودهاى جامعه جديد صدر اسلام؛ از اينرو توجه به فرهنگ، اقتضائات و سطح بينش و كنش مردمان عصر بعثت، اعم از موافقان يا مخالفان انديشه جديد، چشماندازى مناسب و قراينى درخور در اختيار جويندگان معارف قرآن و پژوهشگرانى قرار مىدهد كه قرنهاى متمادى از آن عصر و فضا فاصله دارند. اما روشن است كه اين عناصر در صورتى مىتوانند قراين روشنگر و مفيد به شمار آيند كه با اسناد معتبر و قابل اعتنا نقل شده باشند.
از سوى ديگر، آگاهى از فرهنگ، زمينهها و فضاهاى نزول آيات قرآن، همچنان كه انديشمندان اسلامى تصريح كردهاند، به هيچ روى معانى عام و فراگير آيات قرآن را به مخاطبان عصر نزول اختصاص نمىدهد (شعبان، ص412؛ طوسى، ج3، ص93 و زمخشرى، ج4، ص282)؛ همانطور كه ناظر بودن قرآن بر واقعيتهاى عينى زندگى مخاطبها و ضرورت توجه به اين نوع قرينه در كشف همهجانبه مفاهيم قرآن، هرگز مستلزم تأثيرپذيرى قرآن از فرهنگ عصر نزول و عصرىانگارى معارف آن نيست.
اگر بخواهيم از لحاظ جايگاهشناسى علوم گوناگون بشرى ملاحظه كنيم، قرآن در هيچيك از اين رشتهها قرار نمىگيرد؛ زيرا با آنكه قرآن برخوردار از منطق و احتجاج است و از همه حقيقتجويان مىخواهد كه آزاد از تنگناهاى تقليد و تبعيت و صرفا با ابزار علم و برهان آن را پذيرا شوند، اما نمىتوان آن را كتابى فلسفى دانست. همچنين با اشتمال قرآن بر ويژگىهاى ادبى و هنرى، منصفانه نيست كه آن را كتاب ادبى و هنرى صرف معرفى نماييم. گوشهزنىهاى فراوان قرآن بر اسرار كاينات و پديدههاى ريز و درشت آن نيز نمىتواند اين وسوسه را در ما بپرورد كه آن را يك كتاب علمى به شمار آوريم و از منظر تفسير علمى به افق حقايق قرآن گام نهيم. چه اينكه مقصد و مقصود اصلى و اوّلى اين كتاب پيش و بيش از هر چيز هدايت و راهنمايى بشر در تمامى جهاتى ـ بينش و منش ـ است كه نيازمند راهنمايى در تكاپوى زندگى توحيدى است.
با توجه به آنچه گفته شد، طبيعى است كه رهيافتهاى قطعى دانش تجربى به نوبه خود مىتواند در فهم بهترِ موضوعاتى كه در دانش تجربى كارآيى دارد، يعنى آيات و مضامين قرآنىِ ناظر به عالم طبيعت و جهانشناسى، راهگشا، ابزار و مددكار مفسّر باشد، مشروط بر آنكه گرفتار علمزدگى و تطبيق آيات بر دستاوردهاى متغير و غيرقطعى علوم تجربى و انحصار در روش حسى ـ تجربى نگرديم كه خود راهگمكردگى است.
تدبر در آيات الهى از دعوتهاى مكرر قرآن كريم است؛ «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الاْءَلْبَابِ» (ص / 29). اين فراخوانى گسترده به تعقل، تدبر، تفكر و تأمل در محتواى قرآن، در عين حال، ترسيمكننده شيوه و ارائهكننده نوعى متد اساسى در كشف و استخراج معارف قرآن است. به تعبير استاد مطهرى، مخاطب قرآن در اين جهت، عقل انسان است و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مىگويد (مطهرى، ج2ـ1، ص35).
ارزش منطقى و معرفتشناختى عقل، به مفهوم نيروى درك واقعيتها، اعم از عقل بديهى و نظرى، در زمينهاى كه عرصه كارآيى و كاركرد آن است، ذاتى است؛ يعنى از اين منظر، عقل خود منبعى فوق سؤال است؛ چه اينكه از اين لحاظ، عيارى برتر از خود عقل وجود ندارد و هر گونه استدلال عقلى بر حجيت و اعتبار عقل، مستلزم حجيت پيشين خود عقل و مستلزم دور و محال است.
افزون بر تحليل ياد شده، از منظر تصريح متون دينى اسلام، ترغيبهاى مكرر نسبت به تفكر، تدبر و تفقّه در دين، همه گوياى اين حقيقت است كه قوه شعور، يعنى نقطه متمايز انسان و رهآورد مدركات اين نيرو در چشمانداز شرع، داراى ارزش مثبت تلقى مىشود؛ زيرا دعوت به مقدمهاى كه نتيجهاى بر آن مترتب نگردد، خلاف حكمت است و درخور شأن شارع مقدس نيست. به بيان ديگر، مفاد برخى از آيات شريفه در دعوت به تعقل و تدبر، مانند آيه 10 سوره انفال، از نوع دلالت مطابقى است، همچنانكه آيات بسيارى، مانند آيه 111 سوره بقره، نيز به دلالت التزامى، اعتبار فهم عقل را بيان مىنمايد.
بنابراين، عقل همانگونه كه گوياى اصل ضرورت دين در زندگى انسان است، در چگونگى فهم متن دينى نيز راهگشاست و ناديده گرفتن اين عنصر منشأ انحرافهاى فراوان در تاريخ ديانت بوده است؛ به عبارت ديگر، پس از فراهم آوردن اطلاعات، اگر نيروى درايت و داورى و تحليلگرى اجتهادىِ عقل در تفسير محتوا و مقصود قرآن در ميان نيايد، يك رهيافت سطحى، خام و انحرافى ظهور مىنمايد كه چهبسا مناقض جدى با غرض گوينده باشد. تدبر در مفاد آيات قرآن، فراهمكننده نقشها و كاركردهاى گوناگون و متنوع عقل در ارتباط با قرآن است.
اساسىترين جايگاه نيروى خردورزى در بعد استنساق و استنتاج از منابع و ابزارهاى ديگر است. از اين منظر، مبانى و زيرساختهاى دينى به وسيله عقل تحليل و تنقيح مىگردد. آيات توحيدى و هستىشناسى و آغاز و فرجام جهان، انسان و سرنوشت او، نبوتها و سنتهاى حاكم بر جوامع، در پرتو عقل، تبيين مناسب خود را مىيابد (كلينى، كتاب توحيد). روشنگرى، تثبيت و تقويت مفهوم ظاهرى آيات به عنوان مراد خداوند، كشف لوازم و نيز بُعد تأويلى و عدول از تفسير لفظى در آيات متشابه، از نمونههاى تأثيربخشىهاى عقل در فهم قرآن است؛ به طور نمونه، خلود در عذاب دوزخ از مفاهيمى است كه از ظاهر آيات قرآن استفاده مىشود (بقره / 167). تبيين و تحليل عقلىِ اين موضوع، صرفنظر از ظواهر شرعى، نيازمند تأمّل جدى است؛ مثلاً، يك رويكرد در توجيه عقلانى موضوع يادشده اين است كه انسان در پرتو انگيزهها و اعمال خويش صورتى نفسانى به تناسب نيكىها و بدىها پيدا مىكند؛ اگر اعمال و انگيزههاى وى نيكو باشد، صورتى نيك و اگر زشت باشد واجد نفسى پليد خواهد شد. اگر اين صورتها در نفس رسوخ نيافته باشد، تغييرپذير است و اگر به مرتبه رسوخ و ثبات رسيده باشد، شاكله او بر آن اساس ظهور و تثبيت مىيابد. از اينرو نفوس آلودهدامن ساختار وجودشان با پليدى و گناه عجين گشته، متن جانشان در غرقاب عذاب آغشته است و به همين دليل قرين آتش خواهند بود (طباطبايى، ج1، ص412).
از صادق آل محمد صلىاللهعليهوآله چنين روايت شده است كه فرمودند: «همانا اين قرآن سرچشمه هدايت و روشناى شب تاريك است؛ پس بر هوشمند است كه در آن ژرفكاوى ورزد و براى پرتوافشانى آن ديده خويش را بگشايد؛ زيرا خردورزى، حيات دل بيناست، چنانكه جوياى روشنى در تاريكىها به وسيله نور راه مىجويد» (كلينى، كتاب فضل قرآن، روايت 5).
در همين خصوص مىتوان گفت كه آگاهى از صفات و ويژگىهاى گوينده نيز از جمله قراين عقلى است كه در فهم درست كلام وى مؤثر است؛ از اينرو، آگاهى و اذعان به كمال و تعالى مطلق خدا و تنزيه او از خصايص موجودات محدود و مادى، نقشى بسيار خطير در تفسير آيات مربوط به افعال و صفات خدا و حقايق ماورايى قرآن ايفا مىكند.
پايانبخش اين مقال، يادآورى اين نكته است كه فرايند تفسير متن از معناشناسى واژگان آغاز مىشود و به جملهشناسى و نگرش پيوستارى و همهجانبه متن و بهرهگيرى از تمامى منابع و قراين ايضاحى و تعيّنبخش مىپيوندد، نه التفات به برخى از اين مؤلفهها و غفلت از عناصر ديگر. تنها در اين فرض و با اين شيوه كه به تفقه در دين نامبردار است؛ تا حدود قابل ملاحظهاى مىتوان به سلامت تفسير متن و درك و كشف ايدههاى مؤلف متن اطمينان يافت. اين همه مشروط بر آن است كه مدعى تفسير از صلاحيتهاى لازم علمى (اعم از علوم ادبى و زبانشناختى، علوم عقلى و نقلى) و پالايش روانى، انگيزه حقيقتجويى، تمحض روحى و شرايط اجتهاد در دين برخوردار باشد (سيوطى، نوع 78؛ زركشى، نوع 41 و مطهرى، ص33).
زركشى، بدرالدين محمد بن عبداللّه، (1410 ه ). البرهان فى علوم القرآن، نوع 41، تحقيق دكتر مرعشلى و همكاران. بيروت، چ اول. دارالمعرفة.
زمخشرى، محمود بن عمر. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل. بيروت، دارالكتاب العربى.
سيوطى، جلالالدين. الاتقان فى علوم القرآن، ج1، قم، انتشارات بيدار.
صدر، محمدباقر (1410ق). دروس فى علم الاصول (حلقات الاصول). قم، دفتر انتشارات اسلامى.
طباطبايى، محمدحسين، (1363). الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى. بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى.
طبرسى، (1408ق). مجمعالبيان. بيروت، دارالمعرفة.
طوسى، ابىجعفر محمد بن حسين، (1409). التبيان فى تفسير القرآن، مكتب الاعلام الاسلامى، چ اول.
قرضاوى، (1413ق)، كيف نتعامل مع القرآن، قاهره، المعهد العالمى للفكر الاسلامى.
كلينى، محمد بن يعقوب، (1413ق). اصول كافى. بيروت، دارالاضواء.
مطهرى، مرتضى، (1383). آشنايى با قرآن، ج9، صدرا، چ دوم.
مطهرى، مرتضى، (1368). آشنايى با قرآن، ج3، صدرا، چ سوم.
مطهرى، مرتضى، (1370). آشنايى با قرآن 1ـ2، صدرا، چ پنجم.
مطهرى، مرتضى، علل گرايش به ماديگرى، لوح فشرده مطهر 3.
مطهرى، مرتضى، (1371). مجموعه آثار، ج6، صدرا، چ اول.
مطهرى، مرتضى، (1374). مجموعه آثار، ج4، صدرا، چ دوم.
ميرزاى قمى، (1363). قوانين الاصول. تهران، نشر علميه اسلاميه.
نويا، پل، (1373). تفسير قرآنى و زبان عرفانى، ترجمه اسماعيل سعادت. تهران، مركز نشر دانشگاهى.
1 عضو هيئت علمى و مديرگروه علوم قرآنى مؤسسه پژوهشى حوزه و دانشگاه.
2. semantic
3. norms
4 . مناسب است توجه شود كه در نظام زبان، تركيبى از صداهاى بىمعنا چون: «آ»، «ر»، «د» يك «نشانه» يا ساخت معنادار را تشكيل مىدهند و مجموعهاى از نشانهها جمله را.
5 . دلالت كلام بر معنايى كه صحت و درستى كلام متوقف بر لحاظ آن معناست، مثل موارد ايجاز و حذف به قرينه تقدير.
6 . وجود قرينهاى به همراه كلام و دال بر معنايى جز معناى عبارت گوينده، كه آن را تنبيه يا ايما گويند.
7 . لوازم غيربيّن را دلالت اشاره گويند.
8 . معنايى كه لازم معنا و مدلول كلام است و تصور مدلول كلام، ملازم با آن معناست، در اصطلاح، بيّن به معناى اخص نام دارد و دلالت آن التزامى است.
9 . لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ ... (حديد / 25).
10 . وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ. (اسراء / 2).
11 . وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ... (العمران / 75).
12 . وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ (مائده / 48).
13 . فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ... (بقره / 79).
14 . كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورا (احزاب / 6).
15 . اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبا. (اسراء / 14).
16 . ر.ك: سرخسى، الاصول، الكبيسى، حمد عبيد، الدلالة واثرها فى تفسير النصوص، كلية الشريعة، بغداد، شماره 8، 1406.